ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

دختری به زیبایی و طراوت بهاران

بوی نو شدن می آید... ولی تو همیشه رفیق " کهنه" من بمان... بوی سال نو میاد، بوی بهار و عید، بوی سبزه و سمنو، خریدها و خونه تکونی..    امسال خودم برات سبزه ماش گذاشتم، خیلی زود ریشه داد.در عرض چند ساعت. از وقتی به دنیا اومدی قدمت پر از خیر و برکت بوده، این هم نشونش  از قدیم می گن سبزه هر کی زود ریشه بده و جوونه بزنه نشونه روزی و برکت زیاد اون ساله.   ویانای من، سومین فصل یعنی زمستون رو هم تجربه کردی، سرما، برف، شومینه، لباس بافتنی،کلاه و شال گردن و خیلی چیزهای دیگه...   دیشب با بابایی فیلمای نوزادیتو می دیدیم.وای که چقدر کوچولو بودی. یه دخمل کوچولوی ریزه میزه. چقدر ناز لبخند می زدی و...
22 اسفند 1392

و عشق آغاز شد...

  عشق رو با چه کلمه یا جمله ای می توان معنا کرد؟ فلسفه اش چیست؟ برای من مادر بودن و برای داود پدر بودن نهایت عشق است. وقتی از عشق نسبت به تو لبریز می شوم، بغض می کنم و ناگهان اشک هایم سرازیر می شود، یاد مادرم و صبوریش، یاد پدرم و استقامت و سخت کوشی اش می افتم. افسوس می خورم که چرا عشق و دوست داشتنشان را به قدیمی بودن افکار و حساسیتشان ربط می دادم. دریغا عشقشان را درک نکردم. اکنون که مادر شده ام می فهمم آن احساسات پاک چه معنایی دارد، حامی بودنشان را، دلشوره های گاه و بی گاه، گریه ها و نگرانی ها در بیماری و مراحل سخت زندگی ام، دعاهای عاقبت به خیری و امید به پیشرفت من، همه را خوب می فهمم. چون من مادر شده ام. یاد این جمله بخیر...
4 اسفند 1392
1